لوییزا کلارک ۲۶ ساله با خانوادهاش زندگی میکند. او جاه طلب نیست و صلاحیتهای کمی دارد و مدام از خواهر کوچکترش، کاترینا، کم میآورد. لوییزا که در تأمین خانواده کمک میکند، شغلش را در یک کافه محلی از دست میدهد. بعد از چندین تلاش بینتیجه، بالاخره یک موقعیت استخدامی خاص گیر میآورد: کمک برای مراقبت از ویلیام جان ترینر، یک مرد جوان موفق و ثروتمند که دو سال پیش در اثر سانحه موتورسیکلت فلج شدهاست. (دستمزد کار بیش از ساعتی نه پوند بود) مادر ویل، کامیلا ترینر، لوییزای بیتجربه را استخدام میکند تا به زندگی ویل طراوت ببخشد. در این بین لوییزا با نیتن Nethen (پرستار مسائل پزشکی ویل) و استیون، پدر ویل، نیز ملاقات میکند.
در ابتدا بخاطر اوقات تلخی و رنجش ویل، رابطه او و لوییزا سخت است. وقتی دوست دختر سابقش، آلیسیا با بهترین دوستش، روپرت ازدواج میکند اوضاع بدتر میشود. کمکم با مراقبتهای لوییزا، ویل روشن فکرتر میشود. لوییزا متوجه مچهای زخمی ویل میشود و بعداً میفهمد وقتی کامیلا درخواست او مبنی بر مرگ آسان از طریق دیگنیتاس (سازمان کمک به خودکشی ها) را رد کرده، اقدام به خودکشی کردهاست. بعد از این ماجرا قرار شده ویل ۶ ماه زندگی کند و بعد درباره مرگ آسان تصمیم بگیرند.
لوییزا همراه با ترینا تصمیم میگیرد کاری کند این فکر از سر ویل خارج شود. طی چند هفته بعد، ویل آرامتر میشود و اجازه میدهد لوییزا صورت و موهایش را اصلاح کند. آنها مدام باهم بیرون میروند و به هم نزدیک میشوند….
جوجو مویز روزنامهنگار و نویسندهی انگلیسی متولد ۱۹۶۹ لندن فارغالتحصیل دانشگاه لندن و یکی از معدود نویسندگانی است که دو بار موفق شده جایزهی داستان بلند رمانتیک سال را از انجمن رماننویسان رمانتیک دریافت کند. وی که حدود ده سال برای روزنامه ایندیپندنت مقاله نوشته، سالهاست که فقط به نوشتن رمان میپردازد. رمان من پیش از تو به قلم جوجو مویز در صدر پرفروشهای نیویورک تایمز قرار دارد و اقتباس سینمایی آن با نقشآفرینی دو بازیگر سرشناس انگلیسی، امیلیا کلارک و سام کلافلین ساخته شده است.
رمان «من پیش از تو» اثری واقعگرا و عامهپسند است که برای تمام سنین و تمام شخصیت ها و سلایق مناسب می باشد.
رهبر ارکستر در جایش قرار گرفت، دو بار بر روى تریبون زد و سکوتى عظیم همه جا را فرا گرفت. سکون و انتظار را در سالن حس مىکردم. آن گاه رهبر ارکستر چوب دستىاش را پایین آورد و ناگهان صدا در سراسر سالن پخش شد. موسیقى را مانند مادهاى فیزیکى حس مىکردم؛ فقط وارد گوشهایم نمىشد، بلکه در من جارى مىشد، در اطرافم مىگذشت و من را به لرزه در مىآورد. باعث مىشد که پوستم مور مور شود و کف دستهایم عرق کند. ویل نگفته بود که شنیدن موسیقى در سالن چه حسى دارد. فکر مىکردم باید خستهکننده باشد، اما آن موسیقى زیباترین چیزى بود که تا آن موقع شنیده بودم.
و شنیدن آن موسیقى باعث مىشد چیزهاى غیرمنتظرهاى وارد تخیلاتم شوند، همان طور که آنجا نشسته بودم، متوجه شدم چیزههایى راهشان را به ذهنم باز مىکنند که براى سالها به آنها فکر نکرده بودم. احساسات قدیمى از درونم پاک مىشدند، افکار و ایدههاى جدید به ذهنم مىآمدند، انگار ادراکم داشت گسترش مىیافت.
بیش از حد احساساتى شده بودم، اما نمىخواستم تمام شود. مىخواستم تا ابد همان جا بنشینم. نگاهى به ویل انداختم، او هم ناخودآگاه در موسیقى و تخیلاتش غرق شده بود. رویم را برگرداندم، ترسى غیرمنتظره مرا از نگاه کردن به او بر حذر مىداشت؛ از آنچه ممکن بود احساس کند وحشت داشتم؛ از چیزى که از سر گذرانده بود، از عمق نقصانش و وسعت ترسهایش. زندگى ویل ترینور چیزى فراتر از تجربه و ادراک من از زندگى بود. من چطور مىتوانستم به او بگویم چطور باید زندگى کند؟
شما هم میتوانید در مورد این کالا نظر بدهید.
برای ثبت نظر، از طریق دکمه زیر اقدام نمایید. اگر این محصول را قبلا از کتاب ماندگار خریده باشید، نظر شما به عنوان مالک محصول ثبت خواهد شد.
افزودن دیدگاه جدیدهیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.